به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه
نمــــــــــک را بگذار برای من
می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد...
I________LOVE_________YOU
|
ياد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بيشتر زنده نيست
ياد گرفتم که عشق يعني فاصله و فاصله يعني دو خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند
ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست
و
ياد گرفتم هر چه عا شق تري ،
تنهاتري... همیشه تازه بماند به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم خـــود را به من عادت نده مــــن مثــل هرکــس نیستـم یک روز هستم پـــــیش تو یک روز دیـــگر نیستــــــم از من مخواه عاشـق شدن عاشقـــی سرابی بیش نیست آن کس که از مـن ساختند جزسایه ایی ازخویش نیست هرگــز بـرایــــم دل مـــده چشمــــــان خود را تر نکـن این وضع پـــر آشوب من آشفتــــــه و بـدتــــــر نکـــن هرگــــز نگویی خواهمت من دوســــــــتت دارم هنـوز تو حیف هستی نازنیــــــن در پای بی مهـــــــرم نسـوز سر مستـــی و دلـــــدادگی ازمن گذشتس خستـه ام دلم برایت تنگ می شود |
|