I________LOVE_________YOU
|
می شود تنها با یک محبت، عشق را برای دنیا معنا کرد
تنها با یک بخشش، تمام هستی را از آن خود کرد
با یک گذشت، نفرت ها را به دوستی ابدی مبدل کرد
و تنها با یک لبخند در قلب ها جاودانه شد
اما تو ای مهربانم!
میدانی! وقتی لبخند بر لبانت نقش می بندد،
دنیا دیگر، برایم معنایی نمی یابد.
تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد. طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد. احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد: ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟! مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو.. صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد.. بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت. گذشت... انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده. زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد. و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.
با توام ، باتو، خدا
خدايا من را که آفريدي گارانتي هم داشتم؟؟!ديگر کار نمي کند دلم! رد پاهايم را پاک مي کنم
من برعکس همه پشت خنده هام غمه که قلبمو دورش کنی
خسته شدم... خسته ام میفهمی؟! خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن. خسته از منحنی بودن و عشق. خسته از حس غریبانه این تنهایی... بخدا خسته ام از این همه تکرار سکوت... بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ... بخدا خسته ام ازسقوط...
کیا وقتی تو ماشین میشینن یا مینشستن سریع دست دوستشون رو اینجوری میگرفتن ...؟
یـه دسـتی بـه زندگیـشون بکـش ![]()
حـــرفهایی هست از عزیزتــــرین کسانت
گـــاهی دلت میخواد نزدیک تـــرین انقـــدر عزیز نــــبود یا اگر بـــود کمیبیشـــتر حواسش به تـــاثیر حرفهاش بــــــود |
|